معنی نظم و انضباط آهنین

عربی به فارسی

انضباط

انضباط , انتظام , نظم , تادیب , ترتیب , تحت نظم و ترتیب در اوردن , تادیب کردن

فارسی به عربی

انضباط

انضباط


نظم

انضباط، ترتیب، رتبه، شعر، قافیه، قصیده، متر

لغت نامه دهخدا

انضباط

انضباط. [اِ ض ِ] (ع مص) سامان گرفتن. بنوا شدن. خوب نگاهداشته شدن. نظم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). || (اِمص) پیوستگی و مضبوطی. (غیاث اللغات) (آنندراج). نظم و انتظام و ترتیب و درستی و عدم هرج و مرج. (ناظم الاطباء). سامان پذیری و آراستگی. || (اصطلاح نظامی) پیروی کامل از دستورهای نظامی. مقابل بی انضباطی. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح آموزش و پرورش) پیروی از مقررات مدرسه و آن نمره ای دارد که با نمره ٔ دروس دیگر جمع نمی شود.
- انضباط داشتن، منظم بودن و انتظام داشتن و درستی در کار داشتن. (ناظم الاطباء).
- بی انضباط، آنکه از مقررات پیروی نمی کند. نابسامان.


آهنین

آهنین. [هََ] (ص نسبی) (از پهلوی آسی نان) منسوب به آهن. از آهن:
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
شهید بلخی.
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز، آهنین سفال.
منجیک.
به شاهراه نیاز اندرون، سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت
وگر خلاف کنی طَمْع را و، هم بشوی
بدرّد ار به مثل آهنین بودهملخت.
کسائی.
از این مرز تا مرز ایران زمین
کنم روی هامون همه آهنین.
فردوسی.
بدو گفت بر من نیاری گزند
اگر آهنین کوه گردی بلند.
فردوسی.
زمین آهنین شد هوا لاجورد
به ابر اندر آمد سر تیره گرد.
فردوسی.
بکشتند چندان که روی زمین
شد از جوشن کشتگان آهنین.
فردوسی.
یکی نغز تابوت کرد آهنین
بگسترد فرشی ز دیبای چین.
فردوسی.
اگر باره ٔ آهنینی بپای
سپهرت بساید نمانی بجای.
فردوسی.
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری.
چو دیلمان ِ زره پوش شاه، مژگانش
به تیز زوبین، بر پیل ساخته خنگال
درست گوئی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجه آهنین چنگال.
عسجدی.
چه برخیزد از خود آهن ترا
چو سر آهنین نیست در زیر خود؟
عطار.
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین بر سنگ.
سعدی.
سست بازو بجهل می فکند
پنجه با مرد آهنین چنگال.
سعدی.
- آهنین جان، ستم بر. جفابر. سخت جان.
- آهنین جگر، دلاور.
- آهنین رگ، پرزور. دلاور.

فرهنگ معین

انضباط

(مص ل.) نظم داشتن، (اِمص.) نظم و ترتیب. [خوانش: (اِ ض ِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

انضباط

رفتار دارای نظم و پیرو اصول معین،
(اسم) قاعده یا اصول حاکم بر فعالیت‌ها در رفتارها،


آهنین

آهنی: با سیه‌دل چه سود گفتن وعظ؟ / نرود میخ آهنین در سنگ (سعدی: ۹۳)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

انضباط

ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم، ادب، نزاکت

فرهنگ فارسی هوشیار

انضباط

سامان گرفتن، بنوا شدن، خوب نگاهداشتن شدن، نظم داشتن


با انضباط

ساماندار (صفت) آنکه انضباط دارد با نظم منضبط مرتب: شخص با انضباطی است مقابل بی انضباط، کسی که کاملا مقررات نظام را مراعات کند مقابل بی انضباط.


آهنین

(صفت) منسوب به آهن ساخته از آهن آهنین: ظروف آهنی مجسمه آهنی.

معادل ابجد

نظم و انضباط آهنین

1975

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری